" عبادت و پرستش ، نياز ثابت انسان "
« فلولا نفر من كل فرقه منهم طائفه ليتفقهوا فی الدين و لينذروا قومهم
اذا رجعوا اليهم »( 1 ) .
به طور كلی برای هر انسانی لازم است كه دارای فكر نقادی باشد . قوه
نقادی و انتقاد كردن به معنای عيب گرفتن نيست . معنای انتقاد ، يك شیء
را در محك قرار دادن و به وسيله محك زدن به آن ، سالم و ناسالم را
تشخيص دادن است . مثلا انتقاد از يك كتاب معنايش اين نيست كه حتما
بايد معايب آن كتاب نمودار بشود بلكه بايد هر چه از معايب و محاسن
داشته باشد آشكار بشود . انسان بايد در هر چيزی كه از ديگران میشنود نقاد
باشد يعنی آن را بررسی و تجزيه و تحليل بكند . صرف اينكه يك حرفی در
ميان مردم شهرت پيدا میكند خصوصا كه با يك بيان زيبا و قشنگ باشد ،
دليل بر اين نيست كه انسان حتما بايد آن را بپذيرد و قبول بكند . به
ويژه در امر دين و آنچه كه مربوط به دين است ، انسان بايد نقاد باشد .
پاورقی :
1 - سوره توبه ، آيه . 122
آنچه كه در شبهای گذشته راجع به احاديث بحث میكرديم كه پيغمبر فرمود
آنچه را كه از من میشنويد به قرآن عرضه بداريد اگر موافق است بپذيريد و
اگر مخالف است نه ، خود نوعی نقادی است . حديثی است كه من عين
عبارات آن يادم نيست ولی مضمون آن يادم است كه ائمه ما آن را از حضرت
عيسای مسيح نقل كردهاند . تقريبا مضمونش اينست : شما كه علم را فرا
میگيريد ، اساس كار اينست كه نقاد باشيد يعنی قدرت انتقاد در شما باشد
، كوركورانه تسليم نشويد ، خواه گوينده صالح باشد و خواه ناصالح . در بين
حديث دارد : " كونوا نقادا " . حديث ديگر كه فی الجمله از آن يادم
هست راجع به اصحاب كهف است كه داستان آنها در قرآن آمده است :
« انهم فتيه آمنوا بربهم و زدناهم هدی و ربطنا علی قلوبهم »( 1 ) . . .
معروف است كه اينها صراف بودهاند ، صيرفی بودهاند . اين سخن را به اين
معنی گرفتهاند كه كار آنها صرافی بوده است . ائمه ما فرمودهاند كه در
اين نسبت كه گفتهاند اينها صراف طلا و نقره بودهاند ، اشتباه شده است .
نه ، كانوا صيارفه الكلام صراف سخن بودند نه صراف طلا و نقره ، يعنی
مردمان حكيمی بودهاند ، مردمان دانائی بودهاند و چون حكيم بودهاند وقتی
حرفی به آنها عرضه میشد ، آن حرف را میسنجيدند . تفقه در دين كه در اين
آيه ذكر شده است :« فلولا نفر من كل فرقه منهم طائفه ليتفقهوا فی الدين
مستلزم اين است كه انسان واقعا نقاد باشد و كار نقادی او به آنجا كشيده
شود
پاورقی :
1 - سوره كهف ، آيه 13 و . 14
كه هر چيزی را كه گفته میشود و با امر دين تماس دارد بتواند تجزيه و
تحليل بكند . همين جملهای كه من ديشب نقل كردم و گفتم اخيرا معروف شده
است و به حضرت اميرالمؤمنين نسبت دادهاند : « لا تؤدبوا اولادكم » . . .
از باب تعبير لفظی خيلی زيبا و قشنگ است ، خيلی سازگار است . روی
همين جهت میبينيد يك مقبوليتی در ميان افراد پيدا كرده است و هر كس
در هر جائی اين جمله را میگويد .
الان حكايتی يادم آمد : من در سنين چهارده پانزده سالگی بودم كه مقدمات
كمی از عربی خوانده بودم . بعد از واقعه معروف خراسان بود و حوزه علميه
مشهد به كلی از بين رفته بود و هر كس آن وضع را میديد میگفت ديگر اساسا
از روحانيت خبری نخواهد بود . جريانی پيش آمده بود كه احتياج به
نويسندگی داشت . از من دعوت كرده بودند . مقالهای را من نوشتم . مردی
بود كه در آن محل رياست مهمی داشت . وقتی آن مقاله را ديد ، يك نگاهی
به سر و وضع من انداخت ، حيفش آمد ، ديد كه من هنوز پابند عالم آخوندی
هستم . شرحی گفت ، نصيحت كرد كه ديگر گذشت آن موقعی كه مردم به نجف
يا قم میرفتند و به مقامات عاليه میرسيدند . آن دوره از بين رفت ،
حضرت امير فرموده است بچهتان را مطابق زمان تربيت كنيد . و بعد گفت
آيا ديگران كه پشت اين ميزها نشستهاند شش تا انگشت دارند ؟ و حرفهائی
زد كه من آن فكرها را از مغزم بيرون كنم . البته من به حرف او گوش
نكردم . بعد رفتم به قم و مدت اقامتم در قم پانزده سال طول كشيد . بعد
كه به تهران آمدم ، اولين اثر علمیای كه منتشر كردم كتاب
اصول فلسفه بود . آن شخص هم بعد به نمايندگی مجلس رسيد و مردی با هوش
و چيز فهم بود و در سنين جوانی احوال خوبی نداشت ولی بعد تغيير حالی در
او پيدا شد . تقريبا در حدود هجده سال از آن قضيه گذشته بود كه اصول
فلسفه منتشر شد و يك نسخه از آن به دستش رسيد و او يادش رفته بود كه
قبلا مرا نصيحت كرده بود كه دنبال اين حرفها نرو . بعد شنيدم كه هر جا
نشسته بود به يك طرز مبالغه آميزی تعريف كرده بود . حتی يكبار در حضور
خودم گفت كه شما چنينيد ، چنانيد . همانجا در دلم خطور كرد كه تو همان
كسی هستی كه در هجده سال پيش مرا نصيحت میكردی كه دنبال اين حرفها نرو
. من اگر آن موقع حرف ترا گوش میكردم الان يك ميرزا بنويسی پشت ميز
ادارهای بودم در حالی كه تو الان اينقدر تعريف میكنی .
غرض اين جهت است كه يك جملههائی است كه به ذائقهها شيرين میآيد و
مانند برق رواج پيدا میكند . اصلا همانطوری كه بعضيها به وسائل مختلف
برايشان پيش آمدهای خوبی بروز میكند و بعضيها هم بدشانس و بدبخت
میباشند ، اگر ملاحظه كرده باشيد جملهها هم اينطور است . بعضی جملهها يك
جملات خوش شانسی هستند . اين جملات بدون اينكه ارزش داشته باشند مثل
برق در ميان مردم رواج پيدا میكنند و حال آنكه جملههائی هست صد درجه از
اينها با ارزشتر ، و حسن شهرت پيدا نمیكنند . اين جمله : لاتؤدبوا اولادكم
باخلاقكم جزء جملات خوش شانس دنيا است و شانس بيخودی پيدا كرده است .
در مورد اين جمله من ديشب اينطور عرض كردم : گو اينكه اين جمله به اين
معنی و مفهومی كه امروزيها استعمال میكنند غلط است ولی يك معنا و مفهوم
صحيحی میتواند داشته باشد كه غير از چيزی است كه امروزيها از آن قصد
میكنند ، و فرقی گذاشتم ميان آداب و اخلاق كه آداب غير از اخلاق است .
آنوقت آداب را دو گونه ذكر كرديم . ممكن است مقصود از آداب اموری
باشد كه در واقع امروز به آنها فنون میگويند . علاوه بر اخلاق ، علاوه بر
صفات خاص روحی ، علاوه بر نظمی كه انسان بايد به قوای روحی خودش بدهد
كه اين نامش اخلاق است ، علاوه بر همه اينها برای هر كس لازم و واجب
است كه يك سلسله فنون را ياد بگيرد ، البته آنهم اندازهای دارد يعنی
فنی را بايد بياموزد كه از آن فن يك اثر برای بشريت در جهت خير برخيزد
و ضمنا زندگی او را هم اداره بكند . در فنون است كه انسان بايد تابع
زمان باشد . اگر " لاتؤدبوا اولادكم بادابكم " بگوئيم درست است ، يا "
لاتؤدبوا اولادكم بفنونكم " حرف درستی است چون زندگی متغير است ، انسان
نبايد در اينجور چيزها جمود به خرج بدهد و هميشه بخواهد به اولاد خودش آن
فنی را بياموزد كه خودش داشته است در صورتی كه ممكن است همان فن به
شكل بهتر و كاملتر در زمان جديد پديد آمده باشد .
مسأله ديگری كه گفتم و بعد ، از سؤالات آقايان معلوم شد كه احتياج به
توضيح بيشتری دارد مسأله آداب و رسوم است . آداب و رسوم هم بر دو قسم
است . بعضی از آنها از نظر شرعی سنن ناميده میشود يعنی شارع روی آنها
نظر دارد . شارع ، آن آداب را به صورت يك مستحب توضيح داده است و
نظر به اينكه اسلام
هيچ دستوری را گزاف نمیدهد ، امروزی را كه اسلام سنت كرده است ما بايد
به صورت يك اصل حفظ كنيم . مثلا ديشب در جواب سؤال يكی از آقايان عرض
كردم اسلام برای غذا خوردن آدابی ذكر كرده است . اسلام دين تشريفاتی نيست
بلكه اگر آدابی را ذكر كرده ، حساب نموده است . مثلا اگر میگويد مستحب
است اطاله الجلوس عند المائده يعنی طول دادن نشستن بر سر سفره ، مستحب
است انسان غذا را زياد بجود ، مستحب است بسم الله بگويد ، مستحب است
الحمدلله بگويد ، مستحب است دست را قبل و بعد از غذا بشويد ، اينها
تشريفاتی نيست ، حقايق است . اسلام به سلامت انسان اهميت میدهد ،
میخواهد دندان ، معده و اعصاب انسان سالم باشد . تنها به جنبههای روانی
نمیپردازد . آدمی كه سر سفره با عجله غذا میخورد ، اين خودش منشأ مرض
میشود . اين ، يك حسابی است كه به يك زمان اختصاص ندارد و برای تمام
زمانها است . اسلام میگويد مستحب است لقمه را كوچك برداريد ، مستحب
است زياد بجويد ، مستحب است دست را قبل از غذا بشوئيد . حديثی است ،
نقل میكنند كه حضرت علی ( ع ) مزرعهای داشت . مردی است به نام " ابی
نيزر " میگويد روزی حضرت به مزرعه آمد ، خودش كلنگ برداشت و در يك
چاه فرو رفت ، مدت زيادی در آن چاه عمل مقنی گری انجام میداد و خيلی هم
به تندی كار میكرد . يك وقت از چاه بيرون آمد در حالی كه عرق از سر و
صورت او جاری بود . بعد فرمود آيا اينجا غذائی حاضر هست ؟ گفتم بله ،
مقداری كدو هست ، خدمتتان بياورم ؟ فرمود بسيار خوب ، بياور .
حضرت برخاست و به سر نهر آبی رفت ، دست خودش را با شن شست ، وقتی
كه خوب پاكيزه شد و خواست با دستهای خودش آب بخورد گفت : « ان كفی
انظف الانيه » دو دست من تميزترين ظرفها است . بعد با دست خودش آب
خورد . اين حساب نظافت است . مستحب است خلال كردن ، مستحب است
مسواك كردن . اينها ديگر زمان و مكان ندارد . اما آنهائی كه من عرض
كردم زمان و مكان دارد .
اين نكته را توجه داشته باشيد كه بعضيها جمود به خرج میدهند خيال
میكنند كه چون دين اسلام دين جامعی است ، پس بايد در جزئيات هم تكليف
معينی روشن كرده باشد . نه ، اينطور نيست . يك حساب ديگری در اسلام
است . اتفاقا جامعيت اسلام ايجاب میكند كه اساسا در بسياری از امور
دستور نداشته باشد ، نه اينكه هيچ دستور نداشته باشد بلكه دستورش اين
است كه مردم آزاد باشند و به اصطلاح تكليفی در آن امور نداشته باشند . از
جمله حديثی است به اين مضمون : « ان الله يحب ان يؤخذ برخصه كما يحب
ان يؤخذ بعزائمه » خيلی مضمون عجيبی است ! خدا دوست دارد در مسائلی كه
مردم را آزاد گذاشته است ، مردم هم آزاد باشند . يعنی مسائل آزاد را
آزاد تلقی بكنند ، از خود چيزی در نياورند . آنكه رخصت است را آزاد
بدانند . اميرالمؤمنين میفرمايد : « ان الله حدد حدودا فلا تعتدوها و فرض
فرائض فلا تتركوها » يعنی خدا يك چيزهائی را واجب كرده است ، آنها را
ترك نكنيد ، يك چيزهائی را هم ممنوع اعلام كرده است ، به آنها
تجاوز نكنيد « و سكت لكم عن اشياء و لم يدعها نسيانا فلا تتكلفوها » ( 1
) خدا درباره بعضی از مسائل سكوت كرده است ، البته فراموش نكرده بلكه
خواسته است كه سكوت بكند و بندگانش در آن مسائل آزاد و مختار باشند .
در آنچه كه خدا مردم را آزاد گذاشته است شما ديگر تكليف معين نكنيد .
پس آن موضوعی كه عرض كردم يك سلسله آداب و رسوم در ميان مردم هست
كه اگر آنها را انسان از طريق مثبت انجام بدهد ، نه جائی خراب میشود و
نه جائی آباد ، و اگر ترك هم بكند همينطور ، مسائلی است كه خدا در آن
مسائل سكوت كرده است . بشر يك حالتی دارد كه هيچوقت از او جدا نمیشود
و آن اين است كه علاقهای به بعضی از تشريفات دارد . يك رازی است در
اين مسائل . ديگر نبايد گفت حتما بايد اين كار را بكند .
اين ، مسألهای بود كه من امشب لازم دانستم درباره آن توضيحی بدهم .
امشب میخواهم قسمتی از عرايضم را اختصاص بدهم به يكی از خلقهای ثابت
همگانی تغيير ناپذير و نسخ ناپذير كه زمان هيچوقت نمیتواند در آن تأثير
داشته باشد و آن موضوع عبادت و پرستش است . يكی از حاجتهای بشر پرستش
است . پرستش يعنی چه ؟ پرستش آن حالتی را میگويند كه در آن انسان يك
توجهی میكند از ناحيه باطنی خودش به آن حقيقتی كه او را آفريده است و
خودش را در قبضه قدرت او میبيند ، خودش را به او نيازمند و
پاورقی :
1 - نهج البلاغه ، حكمت 105 ( قريب به اين عبارت ) .
محتاج میبيند ، در واقع سيری است كه انسان از خلق به سوی خالق میكند .
اين امر اساسا قطع نظر از هر فايده و اثری كه داشته باشد خودش يكی از
نيازهای روحی بشر است . انجام ندادن آن ، در روح بشر ايجاد عدم تعادل
میكند . مثال سادهای عرض میكنم : اگر ما كجاوهای داشته باشيم و
حيوانهائی ، خورجينهائی كه روی اين حيوانهای میگذارند بايد تعادلشان
برقرار باشد . نمیشود يك طرف پر باشد و طرف ديگر خالی . انسان در وجود
خودش خانه خالی زياد دارد . در دل انسان جای خيلی از چيزها هست . هر
احتياجی كه برآورده نشود ، روح انسان را مضطرب و نامتعادل میكند .
همانطور كه ديشب عرض كردم اگر انسان بخواهد در تمام عمر به عبادت
بپردازد و حاجتهای ديگر خود را برنياورد ، همان حاجتها او را ناراحت
میكند . عكس مطلب هم اين است كه اگر انسان هميشه دنبال ماديات برود و
وقتی برای معنويات نگذارد ، باز هميشه روح و روان او ناراحت است . "
نهرو " مردی است كه از سنين جوانی لامذهب شده است . در اواخر عمر يك
تغيير حالی در او پيدا شده بود . خودش میگويد من ، هم در روح خودم و هم
در جهان يك خلای را ، يك جای خالی را احساس میكنم كه هيچ چيز نمیتواند
آن را پر بكند مگر يك معنويتی . و اين اضطرابی كه در جهان پيدا شده است
، علتش اينست كه نيروهای معنوی جهان تضعيف شده است . اين بی تعادلی
در جهان از همين است . میگويد الان در كشور اتحاد جماهير شوروی اين
ناراحتی به سختی وجود دارد . تا وقتی كه اين مردم گرسنه بودند و گرسنگی
به ايشان اجازه نمیداد كه درباره چيز ديگری فكر بكنند ، يكسره در فكر
تحصيل معاش و در فكر مبارزه بودند . بعد كه يك زندگی عادی پيدا كردند (
الان ) يك ناراحتی روحی در ميان آنان پيدا شده است . در موقعی كه از كار
بيكار میشوند تازه اول مصيبت آنها است كه اين ساعت فراغت و بيكاری را
با چه چيز پر بكنند ؟ بعد میگويد من گمان نمیكنم اينها بتوانند آن ساعات
را جز با يك امور معنوی با چيز ديگری پر بكنند . و اين همان خلای است كه
من دارم .
پس معلوم میشود كه واقعا انسان يك احتياجی به عبادت و پرستش دارد .
امروز كه در دنيا بيماريهای روانی زياد شده است ، در اثر اين است كه
مردم از عبادت و پرستش رو برگرداندهاند . ما اين را حساب نكرده بوديم
ولی بدانيد هست ، حقيقتا هست : نماز قطع نظر از هر چيزی طبيب سر خانه
است يعنی اگر ورزش برای سلامتی مفيد است ، اگر آب تصفيه شده برای هر
خانهای لازم است ، اگر هوای پاك برای هر كس لازم است ، اگر غذای سالم
برای انسان لازم است ، نماز هم برای سلامتی انسان لازم است . شما نمیدانيد
اگر انسان در شبانه روز ساعتی از وقت خودش را اختصاص به راز و نياز با
پروردگار بدهد ، چقدر روحش را پاك میكند ! عنصرهای روحی موذی به وسيله
يك نماز از روح انسان بيرون میرود . در يك جلسه كه راجع به عبادت
صحبت میكردم گفتم نگوئيد اسلام دين اجتماعی است ، اسلام دين اخلاق است .
چطور ؟ اسلام دين همه اينهاست . اسلام بالاترين حرف را درباره تعليمات
اجتماعی گفته است . میفرمايد : « لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا
معهم الكتاب و الميزان ليقوم »
« الناس بالقسط »( 1 ) تمام پيغمبران را فرستاديم برای اينكه در ميان
مردم عدالت اجتماعی پيدا بشود . اسلام برای اخلاق خوب بالاترين حرفها را
زده است . میفرمايد : « هو الذی بعث فی الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم
آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه »( 2 ) . ولی آيا اسلام كه
ارزش تعليمات اجتماعی را اينقدر بالا برده ، از ارزش عبادت چيزی كاسته
است ؟ ابدا ، ارزش عبادت را هم يك ذره نكاسته است بلكه مقام عبادت
را در مافوق همه اينها حفظ كرده است .
از نظر اسلام سرلوحه تعليمات ، عبادت است . اگر عبادت درست باشد آن
دوتای ديگر درست میشود و اگر عبادت نباشد آن دو تا واقعيت پيدا نمیكند
. باور نكنيد كه يك كسی در دنيا پيدا بشود كه در مسائل اخلاقی و اجتماعی
مسلمان خوبی باشد ولی در مسائل عبادی مسلمان خوبی نباشد . ما برای آدم
نماز نخوان چيزی از مسلمانی قائل نيستيم . اميرالمؤمنين فرمود بعد از
ايمان به خدا چيزی در حد نماز نيست . پيغمبر اكرم فرمود نماز مثل چشمه
آب گرمی است كه در خانه انسان باشد و انسان روزی 5 بار در آن آب گرم
شستشو بكند . « تعاهدوا امر الصلواه و حافظوا عليها » ( 3 ) ( كلام امر
است ) يعنی رسيدگی به كار نماز بكنيد ، محافظت برنماز بكنيد . خداوند
به پيغمبر میفرمايد : « وأمر اهلك بالصلواه و اصطبر »
پاورقی :
1 - سوره حديد ، آيه . 25
2 - سوره جمعه ، آيه . 2
3 - نهج البلاغه ، خطبه . 197
« عليها »(1) به خاندانت دستور بده كه نماز بخوانند ، خودت هم بر نماز
صبر كن يعنی نماز زياد بخوان و آن را تحمل كن . « ان ربك يعلم انك تقوم
ادنی من ثلثی الليل و نصفه و ثلثه و طائفه من الذين معك »( 2 ) خدا
میداند كه تو و افرادی كه با تو هستند شبها بپا میخيزيد ، عبادت میكنيد
، خدا را پرستش میكنيد . « و من الليل فتهجد به نافله لك عسی ان يبعثك
ربك مقاما محمودا »( 3 ) ای پيغمبر ! قسمتی از شب را تهجد بكن ( بر او
واجب بود ) شايد كه خدا به اين حال ترا به مقام محمود برساند .
امكان ندارد انسانی انسان كامل بشود بدون عبادت و پرستش . پيغمبر ،
پيغمبر است و همان عبادتها و همان پرستشها و همان استغفارها . امام صادق
میفرمايد پيغمبر در هيچ مجلسی نمینشست مگر اينكه 25 بار استغفار میكرد ،
میگفت « استغفر الله ربی و اتوب اليه » . علی بن ابی طالب
اميرالمؤمنين است به اينكه وجود جامعی است ، هم زمامدار عادلی است و
هم عابد نيمه شبی . همان عبادتها به علی آن نيروهای ديگر نظير روشن ضميری
را داده بود . نبايد ارزش عبادت را فراموش كرد .
" عدی بن حاتم " نزد معاويه آمد در حالی كه سالها از شهادت مولا
گذشته بود . معاويه میدانست كه عدی يكی از ياران قديمی مولا است .
خواست كاری بكند كه اين دوست قديمی بلكه يك كلمه عليه حضرت سخن بگويد
. گفت عدی ! اين
پاورقی :
1 - سوره طه ، آيه . 132
2 - سوره مزمل ، آيه . 20
3 - سوره اسراء ، آيه . 79
الطرفات ؟ پسرانت چه شدند ؟ ( عدی سه پسر داشت كه در سنين جوانی در
ركاب حضرت در جنگ صفين كشته شده بودند . میخواست عدی را ناراحت بكند
بلكه او از مولا اظهار نارضايتی بكند . ) عدی گفت در ركاب مولايشان علی
با تو كه در زير پرچم كفر بودی جنگيدند و كشته شدند . گفت عدی ! علی
درباره تو انصاف نداد . گفت چطور ؟ گفت پسران خودش را نگهداشت و
پسران ترا به كشتن داد . عدی گفت معاويه ! من درباره علی انصاف ندادم ،
نمیبايست علی امروز در زير خروارها خاك باشد و من زنده باشم . ای كاش
من مرده بودم و علی زنده میماند . معاويه ديد تيرش كارگر نيست . سبك
اين مرد اين بود كه وقتی میديد كارش با خشونت پيش نمیرود ، لين میشد .
گفت عدی ! الان ديگر كار از اين حرفها گذشته است . دلم میخواهد چون تو
زياد با علی بودی يكقدری كارهايش را برايم توصيف بكنی كه چه میكرد .
گفت معاويه ! مرا معذور بدار . گفت نه حتما بايد بگوئی . عدی گفت حالا
كه میخواهی بگويم ، آنچه را كه میدانم میگويم . نه اينكه مطابق ميل تو
سخن بگويم بلكه حقيقت را میگويم . گفت بگو .
اين مرد شروع كرد به صحبت كردن درباره علی . گفت يكی از خصوصيات او
اين بود : يتفجر العلم من جوانبه و الحكمه من نواحيه مردی بود كه علم و
حكمت از اطرافش میجوشيد . معاويه ! علی آدمی بود كه در مقابل ضعيف ،
ضعيف بود ودر مقابل ستمكاران نيرومند . با اينكه در ميان ما مینشست و
هيچ تكبری نداشت و بدون امتياز مینشست اما خدا يك هيبتی از او در
دل مردم قرار داده بود كه بدون اجازه نمیتوانستيم حرف بزنيم و . . . بعد
گفت معاويه ! من میخواهم منظرهای را كه به چشم خودم ديدم برايت بگويم .
در يكی از شبها علی را در محراب عبادت ديدم . ديدم مستغرق خدای خودش
است و محاسنش را به دست مبارك گرفته میگويد : آه آه از اين دنيا و
آتشهای آن . میگفت « يا دنيا ! غری غيری » .
آنچنان عدی علی را وصف كرد كه دل سنگ معاويه تحت تأثير قرار گرفت
بطوری كه با آستينش اشكهای صورتش را پاك میكرد . آن وقت گفت دنيا
عقيم است كه مانند علی بزايد .
و مناقب شهد العدو بفضلها |
و الفضل ما شهدت به الاعداء |
علی مردی است كه دشمنانش درباره فضل و فضيلت او گواهی میدادند
نظرات شما عزیزان: